x تبلیغات
دانلود رمان

دانلود رمان سوء تفاهم

دانلود رمان سوء تفاهم

دانلود رمان سوء تفاهم

 

خلاصه :

دانلود رمان سوء تفاهم یه سوء تفاهم بین دو تا ادم یه دختر و یه  پسر واینکه ایا اون ها قادرن این مسئله رو حل کنن  و دلیل این سوء تفاهم ایا یه اتفاق نگاهم روی صفحه ی کامپیوتر ثابت موند بود

 

 

بالاخره قبول شده بودم ولی نه سراسری .مامان اسفند رو بالا سرم میچرخوندو قربون 

صدقم میرفت از خوشحالی روی پاش بند نبود ولی کسی از ته دل

من خبر نداشت از قصد زده بودم مهندسی عمران چون میدونستم شه

ر خودمون نداره و من زدم تهران . توی دلم مجبور شدم برای هزارمین رمان سوء تفاهم

بار این جمله ی لعنتی رو با خودم تکرار کنم لعتن به تو رضا
مامان: چیه مادر چرا زانوی غم بغل گرفتی ؟ فدات بشم خانم مهندس
– مامان جان انقدر مهندس مهندس نکنید میدونید هزینه این رشته اونم

تو دانشگاه ازاد چقدره؟؟؟؟ تازه هزینه ی زندگی توی تهران رو هم بی خیال بشیم
بقضمو قورت دادمو گفتم : خودتم میدونی که معلوم نیست دانشگاه

بهمون خوابگاه بده یا نه؟ رمان سوء تفاهم
مامان: مهم نیست مادرم من و بابات یه عمر واسه این لحظه تلاش کردیم

و جون کندیم این قدر فکر بی خود نکن حالا هم پاشو

برو یه دوش بگیر تا حالت جا بیاد باباتم از اداره زنگ زد کلی

خوشحال بود گفت اگه بتونه زودتر میاد رمان سوء تفاهم

ر خودمون نداره و من زدم تهران . توی دلم مجبور شدم برای هزارمین

بار این جمله ی لعنتی رو با خودم تکرار کنم لعتن به تو رضا
مامان: چیه مادر چرا زانوی غم بغل گرفتی ؟ فدات بشم خانم مهندس
– مامان جان انقدر مهندس مهندس نکنید میدونید هزینه این رشته اونم

دانلود رمان عشق استخری

دانلود رمان عشق استخری

دانلود رمان عشق استخری

 

 

خلاصه:

دانلود رمان عشق استخری شهرزادِ معصومی یه دختر پر از شیطنت،پر از عشق به زندگی و پر از رویاهای رنگارنگ…همه چیز در دنیای رنگی اون که خلاصه شده توی دوستاش،خانوادش و خوش گذرونیاش،  خوب  پیش میره تا  روزی که پاش به یه استخر باز میشه،استخری که باعث میشه زندگیش به کل تغییر کنه. تغییراتی جدید و شیرین… خوندش خالی از لطف نیست

 

 

تند تند ازحرفای استاد

 جزوه برمیداشتم وحواسم 

به اطرافم نبود

که صدای آرومی روکنار گوشم شنیدم…

-میتونم بعد کلاس ازروجزوه هاتون عکس بگیرم؟؟؟

اونقدر غرق حرفای استاد بودم

 که فقط برای ساکت کردن اون شخص سرمو تکون دادم ودوباره کامپیوتروارصدایی که میشنیدمو توی برگه

روبه روم انتقال میدادم البته به طور کتبی!!!

کم کم دستام داشت زق زق میکردکه صدای خسته نباشیداستادنیش همه روتابناگوش بازکرد

مخصوصا منو یگانه که کلا دل خوشی ازاین چوب خشک نداشتیم!!! رمان عشق استخری

هرچی رودسته ی صندلیم بودروریختم توی کیفم وبعد ازچند دقیقه که

 بالاخره یگانه 

هم به هپلی ترین شکل ممکن 

وسایلشو جمع کردازکلاس بیرون زدیم…

یگانه_میگم چه عجب این پسره ی رومخ امروز

نیومد تا…

هنوزحرفش کامل نشده بود که صدای هوراد یابه قول یگانه”این پسره ی رومخ”ازپشت سرمون اومد…

-ببخشید خانم معصومی

برگشتم سمتشو درحالی که ازاعصاب خوردی یگانه خندم گرفته بودگفتم…

_بله آقای صدر؟؟؟

_میتونم چند دقیقه وقتتونوبگیرم…رمان عشق استخری

یگانه بااخم وبدون هیچ حرفی ازمون دور شدخوب ازاین پسره بدش میومدبیچاره چیکار میکرد؟!

هوراد که نگاه خیره ی منو دیدصداشو صاف کردوگفت:درمورد اون مسئله کاری تونستید انجام بدید؟؟؟

ای بابا بازم حرفای تکراری!!!

_ببینید آقای صدر من هیچ کارم خودتون باید یه کاری کنید!

_آخه من میخوام شمایجوری مهرمو به دلش بندازین که غرورمم پایمال نشه…

دلوبه دریازدم بالاخره که باید میفهمیدمرگ یه بارشیونم یه بار…

_آخه اصلا بحث اینجاس که اون ازشما خوشش نمیاد خودتون باید یه کاری کنیدبامحبت کردن

بهش ومنم فقط میتونم راهنماییتون کنم البته اگه مستقیم بهش ابراز نکنید بهتره…

لبخندمهربونی زدوگفت…

رمان عشق استخری

_میدونستم دوسم نداره اما عیب نداره خودم عاشقش میکنم…

لبخندشو جواب دادم وباگفتن یه بااجازه ازش دور شدم…

هوراد پسر بدی به نظر نمیومد کاش این دختره ی کله شق ازخرشیطون پایین میومد…

به سمت یگانه رفتم وتااومدم چیزی بگم مثل رادیو شروع کرد به حرف زدن…

_دوساعته داری بااین مرتیکه چی میگی؟آخه مگه خری تو دختر؟؟؟

نمیبینی چقدر زشته؟؟؟ نکنه بخوای باهاش ازدواج کنیا اصلا مگه…

_وای دودقیقه ساکت شو… کی خواست بااین ازدواج کنه؟؟؟

 اصلا حسی بین ما نیست!

یکی ازبچه های کلاسو دوست داره 

به من میگه واسش پادرمیونی کنم…همین!

چشمای یگانه رنگ غم گرفت…

_کیو دوست داره؟؟؟

انقدر لحنش ناراحت بود که چشمام گردشدوبابدبینی بهش خیره شدم…

نکنه رفتاریگانه همون قضیه ی” اگربرمن نبودش هیچ میلی چراجام مرابشکست لیلی؟؟؟”

_نکنه دوسش داری یگانه…آره؟؟؟

چشماشو گرد کردوبابهت گفت:

_معلومه که نه!رمان عشق استخری

چشمامو ریزترکردمودرحالی که

 لیست رمان های پیشنهادی دیگر :

دانلود رمان اسطوره از پگاه

دانلود رمان بوسه حیات از باربارا کارتلند

دلنوشته تک سلولی اثر نیکو کاربر انجمن ناول کافه

دانلود رمان دزیره از آن ماری سلینکو (جلد دوم)

 

دانلود دلنوشته آنچه از دل باقیست

دانلود دلنوشته آنچه از دل باقیست

دانلود دلنوشته آنچه از دل باقیست

 

خلاصه:

دانلود دلنوشته آنچه از دل باقیست بی‌گمان روزی حرف‌های دل تمام می‌شود و آن روز برای من فرا رسیده، برگ‌های دفتر دلم حال به اتمام رسیده است. این تکه‌ای از زبان دلم است برای دلش. شاید روزی دوباره دفتر دلم باز شد و برگی از آن را نوشتم اما حال این آخرین نوشته‌های دلم هست، از حرف‌هایی که بوی دلش را می‌دهد.

 

 

ای… عاشق خسته‌ی من!

رنگ نوشته‌های دلم، به رنگ گیسوانم مشکی‌ست.

می‌دانم روزی می‌رسد که موهایم به رنگ دندان‌هایم می‌رسد!

هلهله کشان پشت من آمده‌اند و دست بر روی دلشان گذاشته‌اند.

همه همهمه می‌کنند و اطراف را شلوغ.

کدامشان خبر دارد در دلم چه گذشته است!

سیاه‌پوش نباش، مکروه است!

سفید بپوش، حتی اگر دلت سیاه است.

غم‌کده‌ای در راه است؛ غم‌کده‌ای که وجود تو را در خودش دعوت کرد و نیامدی.

روزی تو تمام من بودی و حال من تمام دیگری و دلم لرز دارد اما برای او می‌تپد، چون عشقش بوی تازگی دارد.

در پس نوشته‌های من، این رنگ غم است تلخ از زهر و قهوه‌ی روبه‌رویم که خود را نشان می‌دهد.

همه ناراضی و خودم راضی که گویی حرف‌هایم را بی‌پروا به دست قلمم داده‌ام تا روی کاغذ بکشد، ناله‌های دلم.

به رخ کشیدن قدرت قلمم کار آسانی نیست

دلنوشته آنچه از دل باقیست

می‌لرزد، التماس می‌کند، که مبادا دلگیر شوی.

من وادارش کرده‌ام اگر همراهم نباشد، فریاد دلم را به رخت می‌کشم!

ناتوان‌تر از هر چیزی هست نوشته‌های خط خورده و داغون دلم.

مثلا اسمشان را گذاشته‌ام دلنوشته.

اگر بگویم خون نوشته بهتر است، چون این بی‌معرفت‌ها دلم را رها کرده‌اند!

دیگر به خاطراتت مجوز ورود به افکارم را نمی‌دهم!

از امروز به بعد دنبال حس عشق گذشته و حسرت نبود تو نیستم.

بگذار کوچه‌های خاطراتمان از این پس خاک بگیرد، بگذار غم را نشانه خود کند اما غبار بگیرد.

زین پس به دنبال حسی نو کنار عشق عمیق کسی می‌گردم که مرا از جانش می‌خواهد و مرا برای خود می‌خواهد.

مگر داریم این قدر عاشق؟

نمی‌داند چرا دلگیرم،

نمی‌داند عمق غم من چیست اما با من ناراحت می‌شود، از گریه‌ام عصبی می‌شود، مرا در آغوش می‌گیرد.

آغوشش مثل آغوشت گرم است، حتی گرم‌تر از بازوان تو! چون من حس دوست داشتن بدون غرور را کنارش تجربه کرده‌ام..

تلخی روزگار هنوز میان دوست داشتن من و عشق او به من وجود دارد.

مثل تو غیرتش زیاد است و شاید بیشتر! چون مالکیت من از آن اوست و تو قسمتی که قرار بود باشی نیستی.

دانلود رمان ملورین

دانلود رمان ملورین

دانلود رمان ملورین

 

خلاصه:

دانلود رمان ملورین سه تا دختر بودن٬که خیلی خیلی باهم صمیمی بودن اما… یکی از این دخترا یه غم بزرگ داشت. میپرسی چه غمی؟ کل خانوادش رو تو یه حادثه ی مشکوک از دست داد ولی… دختر قصه ی ما یه دختر معمولی نبود. به این راحتی هام از پا نمی افتاد. یه دختر شر و شیطون بود که خیلی ها از دستش آسایش نداشتن.

 

 

دختر قصه ی ما بعد از چندسال تصمیم میگیره دلیل مرگ خانوادش رو پیدا کنه

ولی توی این راه اتفاقای خیلی عجیبی واسش میافته. اتفاقاتی که هضمش واسه ی

یه انسان معمولی خیلی سخته…دانلود رمان ملورین 

با سروصدایی که از طبقه ی پایین می اومد از خواب پریدم.

غرغر کنان از تخت پایین پریدم.

صدای آبدیس و آرمیس بود.

با خودم غرزدم:- اَه …مردشورتون رو ببرن. نمیذارن آدم بخوابه..

رفتم جلوی آینه و به قیافه ی آشفته ام خیره شدم.

پیراهن بلندم که تا روی رون پام بود و عکس یه گربه با چشم های آبی روش بود

٬ یه طرفش بالا رفته بود و شونه ی چپم از یقه ی لباسم پیدا بود.

موهام پریشون دورم ریخته بود.و آبی چشمام خمار شده بود.

حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم.

دمپایی رو فرشیای خرگوشیم رو پوشیدم.

پاهام رو تکون دادم.

گوش های خرگوش های روی دمپایی هام تکون خوردن.

عاشقشون بودم.

به سمت سرویس اتاقم رفتم.

صورتم رو شستم.

از اتاقم بیرون رفتم.

 رمان ملورین

 بی حوصله از پله ها پایین رفتم و با صدای گرفتم٬ بلند گفتم-:

شما دوتا کار و زندگی ندارین همش اینجاین؟

آبدیس-:  مگه فضولی؟

پایین رسیدم.

دمپاییم رو در آوردم و پرت کردم سمتش…

خواست جا خالی بده٬ ولی دیر این کار رو کرد و دمپاییم محکم خورد وسط پیشونیش.

بلند زدم زیر خنده.

دستشو روی پیشونیش گذاشت.

آبدیس-:بیشعور ….

و آروم آروم موذیانه به طرفم اومد.

ماهرخ داشت می رفت توی آشپز خونه٬ به سمتش دویدم و پشتش قایم شدم.

ماهرخ-:خانوم بهتره صبحونتون رو بخورین دیرتون میشه ها.

راست می گفت همینجوریشم دیر از خواب بیدار شده بودم.

آبدیس بیخیال شد و رفت تو آشپزخونه.

گونه ی ماهروخ رو ب.و.سیدم ٬ چشمی گفتم و رفتم توی آشپزخونه..

آرمیس داشت برای خودش چای شیرین درست میکرد.

روی اپن نشستم .دانلود رمان ملورین 

-:یکی هم برا من درست کن آرمیس.

لبخندی زد و گفت:صبح بخیر غرغرو.

و دوباره مشغول هم زدن چایش شد.

آرمیس و آبدیس دو قلو های ناهمسان بودن٬ زیاد شباهتی به هم نداشتن . حتی رفتار و اخلاقشون..

آرمیس کلا دختر خجالتی٬ آروم و مظلومی بود.

ولی آبدیس یکی بود لنگه ی خودم.

از وقتی والدینم و اطرافیانم رو از دست دادم تنها بودم.

ولی ازدوران دبیرستان که با آبدیس و آرمیس آشنا شدم ٬ از تنهایی در اومدم.

خیلی دوستشون داشتم.دانلود رمان ملورین 

از پدر مادرم هیچ چیز به یاد نداشتم.

صفحه قبل 1 صفحه بعد